کد مطلب:326777 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:275

من حکیم قاآنی


من از این پس می خورم، گر می حلال است از حرام

نه ز تیغ مفتیان ترسم نه از غوغای عام

هی مزم از نقل خوبان تا همی خواهی شكر

هی خورم از چشم تركان تا همی بینی مدام

گه نمایم رویشان را تا كه گردد شام صبح

گه گشایم مویشان را تا كه گردد صبح شام
پیش از این گر باده می خوردم نهان در زیر سقف

بعد از این مردانه نوشم جام، بر بالای بام

زانكه در این آخر شوال، لطف ایزدی

كرد عیدی فاش صد ره خوشتر از عید صیام

داشت ایمن پادشه را از قرانی بس عظیم

كز نهیب آن قران نالید شیر اندر كنام

شه سلام عام كرد آن لحظه كابراهیم وار

آتش نمرودیان شد بر تنش برد و سلام

چون ملك را بر سلامت آن سلام آمد دلیل

آسمان از خوشدلی، عید السلامش كرد نام

لاجرم این ماه را آغاز و انجام است عید

اولش عیدالصیام است، آخرش عیدالسلام

اول این ماه عیدی بود، عیشش منقطع

آخر این ماه عیدی هست، عیشش مستدام

شد به خلق آن عید ثابت از ظهور ماه نو

شد به خلق این عید فاش از دیدن ماه تمام

فطره ی آن یك، حبوب و فطره ی این یك، قلوب

عشرت آن تا به شام و عشرت این تا قیام

زاهد از آن عید غمگین، شاهد از این عید شاد

باده در این یك حلال و روزه در آن یك حرام
شیخ شهر آن روز شد بر منبر چوبین مقیم

شاه دهر این عید گشتش كرسی زرین مقام

ناصر الدین شاه غازی كز بداندیشان، نیك

خنجر خونریز او پیوسته گیرد انتقام

صبح با خورشید اگر یكباره بنماید طلوع

بس كه روشن، كس نداند این كدام است آن كدام

بخت او هست از پس یزدان قدیری لم یزل

عزم او هست از پس ایزد، علیمی لاینام

همچو طفلی كو به مهد اندر نخسبد بهر شیر

خنجرش از شوق خونریزی نخسبد در نیام

خسروا دی كین جسارت رفت از گردون پیر

خشمگین گفتم تفو بر گوهرت ای كج خرام

تو نه ای آن بنده كاندر خدمت شاه جوان

پیر گشتی وز شهنشه یافتی این احتشام؟!

لرز لرزان گفت بالله این خطا از من نبود

خود تو می دانی كه من شه را به جا نستم غلام

بنده ی صادق خیانت كی كند با پادشه

شیعه ی خالص، جسارت كی نماید با امام

من همان ساعت كه با شه این جسارت كرد خصم

جزو جزوم خواست از هستی پذیرد انهدام
بس كه خورشیدم ضعیف و زرد شد از پا فتاد

و آخر از خط شعاعی با عصا برداشت گام

روی كیوانم سیه شد، عقد پروینم گسیخت

رفت ماهم در محاق و زهره ام بشكست جام

چشم مریخم ز بس بارید خون، شد لاله رنگ

روی برجیسم ز بس نالید، شد بیجاده فام

دود آه من بد، آن ابری كه خود دیدی به چشم

یك شب و یك روز گیتی را سیه كرد از ظلام

راست پرسی این قضای ایزدی كز شه گذشت

زان دو حكمت آشكارا كرد، خلاق انام

هم مجسم كرد فضل خویش را بر پادشه

هم مصور ساخت قدر شاه را بر خاص و عام

خواست شه بیند به چشم خود كه یزدان است و بس

آنكه دارد پاس او، نه لشكر و گنج و نظام

اوست قادر اوست قاهر اوست غالب اوست حق

انه من یدفع البلوی و من یحیی العظام

قدرت حق خواست در جیشی فزون از انس و جن

باد سر دیوی كند خنگ سلیمان را لجام

ورنه گر گوی زمین سر تا قدم آتش شدی

كی توانستی كشیدن شعله در آن ازدحام

خسروا اكنون كه دیدی این عنایت از خدای

در همه حالت به هر كاری بدو كن اعتصام
خامها را گر نسازد پخته، فر ایزدی

نه ز زر پخته كار آید و نه از سیم خام

تا بود چرخ فلك گردان، فلك بادت مطیع

تا بود ملك جهان باقی، جهان بادت بكام